شهيد ابوالفضل هراتي

فرزند محمدتقي    

مسئوليت : جانشين گردان

محل شهادت : خوزستان - ام الرصاص - اروندرود

شغل : پاسدار

نحوه شهادت : برخورد ترکش به سر و بدن

تاهل : متاهل تعداد فرزند : 1

عمليات : والفجر8

محل دفن : گلزار شهداي فردوس رضاي دامغان


زندگینامه شهید

سال هزار و سيصد و چهل و يك، خانه محمدتقي و زهرا خانم با به دنيا آمدن نوزادشان رنگ ديگري به خود گرفت. پدر در شهرباني دامغان كار مي‌كرد. زندانيان سياسي دامغان فراموش نمي‌كنند، وقتي را كه او به دور از چشم بقيه مأمورين به آنها غذا مي‌داد و يا خبر سلامتي خانواده‌شان را مي‌رساند. او مداح اهل بيت بود.
در رشته مكانيك ديپلم گرفت. همزمان با مبارزات عليه رژيم طاغوت، ابوالفضل با وجود آنكه پدرش از مأموران دولتي بود، در تظاهرات شركت مي‌كرد. بعد از پيروزي انقلاب، اگر در جايي احساس مي‌كرد گروههاي ضدانقلاب فعاليتي دارند، به سراغشان مي‌رفت و آرامش آنها را به هم مي‌زد. تلاش زيادي مي‌كرد تا جوانها را به مسجد و پايگاههاي بسيج بكشاند و از دام‌هايي كه منافقين و گروههاي ديگر پهن كرده بودند، آنها را نجات دهد.
با تشكيل سپاه پاسداران، به عضويت سپاه در آمد. در فروردين سال پنجاه و نه، به جبهه اعزام شد. او به طور مداوم چهار سال در جبهه حضور داشت و در اين مدت مسؤوليت‌هاي چون، سرپرست گروه اعزامي، مسؤول سازماندهي، مسؤول قبضه، مربي آموزش نظامي و معاون عمليات و جانشين گردان بود.
سال شصت و دو به لبنان رفت. او به عنوان مربي آموزش، مأموريت داشت با ساير برادران سپاه به بررسي دلائل اوضاع ناآرام آن‌جا بپردازد. نيروهاي ورزيده لبنان را آموزش دهد و مردم را با مسائل شرعي بيشتر آشنا كند. هر چند مردم مسلمان بودند، ولي به علت غلبه نيروهاي اسرائيلي و اجرا نشدن بسياري از احكام، مسائل به فراموشي سپرده شده بود.
در ارديبهشت سال شصت و چهار ازدواج كرد. لباس سپاه، لباس دامادي ابوالفضل بود. فاطمه تنها فرزندش چند ماه پس از شهادتش به دنيا آمد. در مدت نه ماه زندگي مشترك، سه بار به جبهه اعزام شد و از طرفي براي اداي فريضه حج به عربستان رفت. ابوالفضل در طبقه پايين خانه مادرش زندگي مي‌كرد. گريه‌هاي شبانه او، صداي العفو العفو قنوت نماز شب و زمزمه زيارت عاشورايش آرامش بخش اهالي خانه بود.
خاكريزهاي عمليات رمضان، به ياد مي‌آورد روزي را كه ابوالفضل با شجاعت خود بسياري از سنگرهاي دشمن و ادوات آنها را منهدم كرد و صداي صلوات و الله اكبر رزمندگان در دشت پيچيد. مدتي را كه لبنان بود، به زبان عربي تسلط پيدا كرده بود. چند بار وقتي در محاصره نيروهاي عراقي بودند، با دانستن عربي خود و دوستانش را نجات داد. در يكي از اعزام‌ها مجروح شد ولي خانواده‌اش را مطلع نكرد.
بيست و يكم بهمن هزار و سيصد و شصت و چهار در اروندرود، در عمليات والفجر هشت با برخورد تركش به سر و بدن شهيد شد. وي را در گلزار شهداي فردوس رضاي دامغان به خاك سپردند. ابوالفضل وصيت كرد حجله‌اي برايش درست نكنند و كوچه‌اي را به نامش نگذارند، تا نامي از او در دنيا نماند.
 

سخن آخر شهيد به خانواده

غم را رها كنيد، بخنديد و شاد باشيد. باور كنيد من امروز شادتر از ديروز هستم و روزهاي ديگر. امروز سبكترم يك ساعت پيش رفتم حمام. غسل كردم. خواستم بروم براي عمليات. لباس نو بپوشم و عطر بزنم. راستش من هر وقت مي‌خواستم نماز بخوانم عطر مي‌زدم و مي‌رفتم پيش خدا ولي الان عطر مي‌زنم و مي‌روم ان‌شاءالله كه با بويي خوش همان جايي برويم كه خود خدا خواسته است.
خدايا! تو خود شاهد باش اسم و مقام و پست و نام خود مي‌آيد و مي‌رود. از همه عزيزان مي‌خواهم القاب فرمانده، سردار و... را كنار بگذارند، آن كه بايد بداند مي‌داند. در پايين قبرم بنويسيد:
در راه دين مردن سعادت ماست پر زدن در خون عبادت ماست